انداختی بر سرِ زبانم شعر را
شاید سیرنی افتاده از دریا دور
و
به قتلگاه شنوایی آمدی
بیآواز
من
شاهد خروش بودم و عروج و هبوط
حالا
به انحنای مُعوَجِ خروج میاندیشم
به خانههای خلاء
خانه که خالی است
دریاست
دریا که پراست
عدم
سیرن ها به خشکی آمدند
قتلگاه کویراست