میرود بیرون از اتاق
دستها انداخته
طوری که اگر گلاویزِ باد نباشد
گلاویزِ هیچ هست حتمن
میرود بیرون
موهایش نرم
پستانکِ اثیری اش در دست و فریاد می کشد:
کسی است که اینجا نیست
صبح موکرده در رگهایِ آرامیِ عمودی ماهتاب
صبح مو کرده در هرج و مرج آفتاب
و اوهنوز در حالِ خروج است
خواهد رفت
سوالات
جوابات کو ای بیمار یالدار؟
داری به جهانِ آدمها پا میگذاری
که بماند؟
عتیق شده حرکاتت
عتیق
شب خو کرده به تاریکیِ تلویحیاش
بیرون که بروی آن هزار هم یک خواهد شد
بیرون که بروی روانِ شعبدهها ناب است و نورانی!
باید به هفت رنگِ آب بسپرم دل را
به دریا زدن نیز
از نور که باشد
رنگ نیست
رنگهاست
(به منشور میاندیش)
صلاتِ ظهر است
دستهایت را بسوزان
دستها اگر پار پار شعله کشد
قدها اگر
خدها اگر...
بیرون که میروی یادت باشد حنجره جایی است برایِ سکون
چه بنالد
چه فریاد زند
و دیگر این که:
کوههایِ اشیا را معلق کن
واین که درد آستانه ندارد
از هرجا بگیرد